



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.




ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

پایتخت کشور لهستان شهری است که بسیاری از معمارهای سرشناس سعی دارند با ساختن آسمانخراشهای بلند، محیط آن را تبدیل به یک فضای مدرن و متفاوت کنند. اما انگار یک معمار در شهر «ورشو» سعی کرده تفاوت را به گونهای جدید به رخ بکشد و حاصل این تفکر به وجود آمدن باریکترین خانه جهان در این شهر است. در هیچ محیط دیگری در جهان نسبت ارتفاع به عرض ساختمان، به اندازه خانه آقای «کرت» در ورشو عجیب و غریب نیست. در مینی پرونده امروز زندگی سلام، با این خانه متفاوت آشنا خواهید شد.
روزی که جرقه ساخت این خانه به ذهن «شزنی» رسید
این خانه توسط یک معمار به نام جیکوب شزنی ساخته شده است. او ادعا میکند که باریک ترین خانه جهان را ساخته که عرض آن در بیشترین مکان 122 سانتیمتر و در باریک ترین بخش خانه 70 سانتی متر است. «شزنی» میگوید روزی هنگام رفتن به خانه با این مکان مواجه شدم و ذهنم را درگیر کرد که چگونه یک خانه در آن جا بسازم و البته چه کسی میتواند آن جا زندگی کند. این خانه مختص کسی است که دوست دارد گوشه نشین باشد، کسی که دوست دارد زمان خود را به تنهایی صرف انجام کاری خاص کند و به این ترتیب ایده ساخت باریکترین خانه جهان در ذهنم جرقه زد.
خانهای ناهمسان در بافت شهری برای یک نویسنده
«شزنی» میگوید به محض دیدن خانه به یاد «کرت» افتادم. او نویسنده بود و این خانه با معیارهای زندگی او سازگار بود. پس همان ابتدا این خانه را به او پیشنهاد دادم و سپس شروع به ساختش کردیم. این خانه بین دو ساختمان از دو دوره تاریخی واقع شده است. دو ساختمان آجری در خیابان زلازنا که قطعهای از شهر قبل از جنگ جهانی دوم است که تقریباً دیگر هیچ نشانهای از آن وجود ندارد. مانند بسیاری از سازه های معماری در ورشو، خانه کرت نمونه کاملی از به اصطلاح شکل ناهمسان در بافت شهری است.
این جا فقط 71 سانتیمتر عرض دارد
این خانه در داخل شکافی چهار فوتی به نام «بالشتک هوا»، بین دو ساختمان قرار گرفته است و بیش از 30 فوت(9 متر) ارتفاع دارد، اما در باریک ترین نقطه آن تنها 28 اینچ(71 سانتیمتر) عرض دارد( نازکتر از یک اجاق گاز) و عرض آن تنها 4 فوت در عریضترین نقطه است. خانه کرت با تنها 46 فوت مربع مساحت، یک اتاق خواب، حمام، آشپزخانه و یک یخچال را در سه طبقه در خود جای میدهد. طبقه اول چیزی جز یک راه پله به طبقه دوم نیست. با این حال، هنگامی که راه پله
جمع میشود، یک اتاق نشیمن زیبا را خواهید دید. برای رسیدن از طبقه دوم به طبقه سوم، باید از یک نردبان سفید بالا بروید.
خانهای که یک جاذبه گردشگری شد
از آن جایی که خانه کرت بسیار کوچک است، جایی برای وسایل برقی و فاضلاب سنتی ندارد. راه حل موقت معمار برای معضل برق ، دریافت برق از دو ساختمانی بود که در بین آنها قرار گرفته است. برای دفع فاضلاب، خانه کرت از استانداردهای شهری دوری کرده و در عوض از طراحی سفارشی و نوآورانه استفاده میکند. شاهکار باریک ترین خانه جهان از نظر قانونی به عنوان یک اینستالیشن هنری طبقه بندی میشود زیرا با قوانین مسکن لهستان مطابقت ندارد اما در واقع محل زندگی است. خانه کرت به عنوان یک جاذبه گردشگری و به عنوان باریک ترین خانه دنیا، درش برای همه بازدیدکنندگان باز است. البته دیدن این خانه از بیرون جذاب نیست و شما بهتر است برای دیدنش از داخل خانه بازدید کنید.
منابع این بخش از پرونده: businessinsider.com، atlasobscura.com

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

9 دی در میانه یک سری التهابات سیاسی-اجتماعی از درون جامعه ایران برخاست. تنش های هشت ماهه ای که جامعه را با موجی از مسائل مواجه ساخته بود. بخشی از ریشه های این تنش از درون جامعه ایران و چندگانگی به وجود آمده در آن ایجاد شده بود که با برخی رفتارهای اشتباه تشدید شده و زمینه های یک بروز اجتماعی را مهیا کرده بود، اما پس از پایان ابهامات اصلی درباره سلامت انتخابات، به ریل دیگری منتقل شده بود. ریلی که از خارج کشور طراحی شده و با قدرت برخی عوامل غربزده می رفت تا به نتایجی مانند آشوب های گسترده برسد. فرایندی که با رفتارهای خارج از چارچوب منافع ملی و قوانین اسلامی پیش می رفت. در این بین ما به ناگاه شاهد حضور خودجوش و بی سابقه مردم پس از انقلاب در میدان هستیم؛ حضوری که در عین حالی که توانست زنجیره بی قانونی و هتاکی های صورت گرفته به مقدسات را بشکند پیامی روشن را به دنیامخابره کرد و آن این که جمهوری اسلامی یک مکانیزم دفاعی غیر قابل پیش بینی و غیر قابل سنجش به نام « مردم» را داراست . موضوعی که امامین انقلاب بارها به آن توجه داشته و عنصر « مردم » در کنار عنصر « ایمان دینی» را دو بال هویت و ماهیت انقلاب اسلامی برشمرده که 9دی به نوعی تجلی گاه این دو عنصر بود، اما نکته قابل توجه آن جاست که وقتی به 9 دی و خروش بی سابقه مردم در آن سال می نگریم می بینیم که مردم همه از یک طیف فکری یا سیاسی نبوده و اقشار گوناگون مردم با سلیقه ها، تفکرات و گرایش های مختلف و متفاوت پا به صحنه گذاشته اند و همین مردم هستند که ماهیت انقلاب را شکل داده اند. مردمی که نه تنها برچسب انقلابی دارند بلکه به گفته مقام معظم رهبری، مردمی که حضور پیدا کردند انقلابی واقعی بوده و حتی انقلابی نما هم نبودند(6/10/96)موضوعی که در این سال ها کمتر به آن اشاره شده و جریان های مختلف جاهلانه یا عامدانه سعی کرده اند که این رویداد مردمی و مهم را به نفع خود مصادره کنند. خوانشی غلط و حرکتی نادرست که رهبر معظم انقلاب در سخنرانی چند سال قبل خود در حرم مطهر امام(ره) نسبت به آن تذکر دادند و تصریح کردند که انقلابی گری یک مفهوم مقول به تشکیک است و « ممکن است یک نفری صد درجه میزان حرکت او ارزش دارد، یک نفری کمتر ارزش دارد، یک نفری از او کمتر ارزش دارد اما همه در این راه حرکت میکنند.» با این نگاه 9 دی نه یک پاسداشت سیاسی بلکه عنصری وحدت بخش خواهد بود که موجب انسجام ملی می شود. انسجامی که بدون آن نمی توان به اصلاح امیدوار بود. انسجامی که بدون آن، نمی توان از لحظات حساس گذر کرد. دقیقا همین نگاه را شهید حاج قاسم سلیمانی داشت؛ او پذیرفته بود که دختری که حجاب کاملی هم ندارد خواهر او و در جبهه انقلاب است و ارتباط نزدیکش با جریان های متفاوت سیاسی از اصلاح طلب گرفته تا اصولگرا و غیره همه حکایت از عمق نگاه حاج قاسم و توجه جدی او به ماهیت انقلاب داشت. شاید همین امر بود که مردم شهرهای مختلف کشورمان همچون 9 دی، برای تشییع او به خیابان ها آمدند و بار دیگر حماسه ای بی نظیر را رقم زدند. در آخر باید گفت که خروش های این چنینی مردم و این عناصر ملی و دینی مورد توجه قرار گیرد و اجازه داده نشود که جهت گیری های سیاسی آن ها را تضعیف کند. این وظیفه همه آحاد ملت و البته حاکمیت است. وظیفه ای که بی توجهی به آن معنایی جز تضعیف همبستگی ملی و دینی نخواهد داشت. از این رو همچنان که در حکم اخیر رهبر انقلاب برای انتصاب حجت الاسلام موسی پور آمده است، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی به عنوان متولی برگزاری مراسم دینی و انقلابی ، بار سنگینی را به دوش کشیده و باید در قبال کم و کیف برگزاری نه تنها 9 دی بلکه دیگر مراسم دینی و سیاسی همچون سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و دهه فجر، علاوه بر ایجاد سازوکار های متنوع و جدید درخصوص نحوه برگزاری این دست مراسمات با کمی چاشنی سنت شکنی، بر مردمی سازی آنها توجهی جدی کند.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.




ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.




ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

رئیسی:دولت سیزدهم باید صادق الوعد باشد
رئیس جمهور بار دیگر بر حفظ بزرگ ترین سرمایه دولت یعنی «اعتماد مردم» تاکید کرد اما برخی تناقض گویی ها از دولت شنیده می شود که تداوم آن می تواند اعتماد مردم به دولت را خدشه دار کند




ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

رعیت نواز- برخی کشورهای همسایه در ماههای اخیر از ورود بعضی فراوردههای کشاورزی ایران به دلایل مختلفی از جمله تبعیت نکردن از شیوه نامههای بهداشتی و استانداردهای آن کشور جلوگیری کردهاند و این موضوع بازار گمانهزنیها و تحلیلها را داغ کرده است. طی ماههای گذشته، کیوی از هند، سیبزمینی از ازبکستان و فلفل دلمهای از روسیه برگشت خوردهاند. هرچند با توجه به انتشار اخبار کذبی مانند برگشت سیب زمینی از ترکمنستان برخی معتقدند مطرح شدن یک باره اخبار مرجوع شدن محصولات کشاورزی کمی مشکوک است و آن را جریان سازی می دانند اما این مسائل در ذهن مردم شائبههای بسیاری را متبادر کرده است؛ آیا سلامت مصرف کنندگان در خطر است؟ آیا استفاده بیرویه و نادرست از سموم و کودهای شیمیایی و نبود نظارت از دلایل اصلی برگشت خوردن محصولات کشاورزی بوده است؟ سرنوشت این محصولات برگشت خورده و سلامت محصولات مصرف داخل چگونه است و نقش سازمان غذا و دارو در این میان چیست؟ در این گزارش سعی کرده ایم به این سوال ها پاسخ دهیم و در کنار آن از میزان محصولات کشاورزی مرجوعی به کشورمان در برابر سهم محصولات کشاورزی مان در صادرات بنویسیم.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

سجادپور- اواخر شهریور بود که «مهران» تصمیم گرفت سرمزار دوست صمیمی اش برود و با فاتحه ای برایش طلب مغفرت کند. هنوز مدت زیادی از خودکشی «س» نمی گذشت به همین دلیل دلتنگی های «مهران» برای دوست ناکامش پایانی نداشت.
«س» عاشق دختری به نام یاسمین معروف به «یاس» شده و آشنایی آن ها در فضای مجازی شکل گرفته بود. «مهران» در جریان دلباختگی «س» قرار داشت و می دانست که ارتباط نزدیکی با «یاسمین» دارد اما خیلی زود ماجرای ارتباط این دختر 20 ساله با جوان دیگری به نام «سبحان» لو رفت و مشخص شد که او دوست پسر دیگری هم دارد. «س» که دچار سرخوردگی عشقی شده بود و نمی توانست ارتباط «یاسمین» با پسر دیگری را تحمل کند با تصمیمی اشتباه دست به خودکشی زد و جان خود را از دست داد. حالا او در بهشت رضا دفن شده بود و «مهران» سعی داشت دلتنگی هایش را با دوست قدیمی خود تقسیم کند. ساعتی بعد که او بر سر مزار «س» نشسته بود، کمی آن سوتر چشمانش به سوی دختری خیره ماند که به همراه یک دختر و پسر دیگر بر سر گوری نشسته بود و مشغول گفت و گو بودند. او بلافاصله «یاسمین» را شناخت و چهره اش از شدت خشم به سرخی گرایید. قلبش مالامال از نفرت و کینه شد و ناگهان به طرف یاسمین رفت. او در حالی با آن دختر به مشاجره پرداخت که یقین داشت رفتارهای هوس آلود او به خودکشی دوستش منجر شده بود. «سینا» جوان 21 ساله ای که به همراه دوست دخترش و یاسمین بر سر مزار دوست دیگرشان نشسته بودند که او نیز در پی همین دوستی های خیابانی خودکشی کرده بود، خود را کنار کشید و در ماجرای درگیری مهران و «یاسمین» دخالت نکرد ولی یاسمین که غرورش لگدمال شده بود، بی درنگ گوشی تلفن را از کیفش بیرون آورد و با سبحان (دوست پسر دیگرش) تماس گرفت و از او کمک خواست. «سبحان» که از شنیدن این ماجرا عصبانی شده بود تصمیم گرفت به طرف بهشت رضا(ع) حرکت کند و سزای «مهران» را کف دستش بگذارد اما دقایقی بعد «یاسمین» دوباره به او زنگ زد و گفت به بهشت رضا(ع) نرود چرا که «مهران» از آن جا رفته بود.
با وجود این، «سبحان» که سعی داشت در برابر «یاسمین» خودنمایی کند و انتقام سختی از «مهران» بگیرد به او گفت: اگر عکسی از «مهران» دارد برایش بفرستد تا او را شناسایی کند! مدتی بعد «یاسمین» از طریق فضای مجازی تصویری از «مهران» به دست آورد و برای دوست پسرش (سبحان) ارسال کرد. گزارش اختصاصی خراسان حاکی است، این گونه بود که «سبحان» همه وقت و تلاش خود را به کار گرفت تا نشانی از «مهران» بیابد. او ماجرا را با «سینا» و یکی دیگر از دوستانش به نام «محمد» در میان گذاشت تا «مهران» را پیدا کنند و او را حسابی گوشمالی بدهند! در همین روزها نقشه شوم دیگری برای برانگیختن احساسات «سینا» هم طرح کردند تا او را بیشتر از گذشته برای انتقام از «مهران» تحریک کنند. به همین دلیل یکی از دوستان سینا به او گفت: «مهران» برای خواهرش ایجاد مزاحت می کند! «سینا» با شنیدن این جمله برآشفت و با چهره ای خشمگین در پی یافتن «مهران» برآمد. حالا دیگر «سبحان و سینا» فقط یک هدف را دنبال می کردند تا با کمک «محمد» بتوانند محل سکونت یا رفت و آمد «مهران» را پیدا کنند و از او زهر چشم بگیرند! طولی نکشید که برنامه ریزی های آن ها به نتیجه رسید و موفق شدند «مهران» را در یکی از پارک های مشهد شناسایی کنند ولی وقتی به آن جا رفتند «مهران» را در کنار چند تن از دوستانش دیدند و از درگیری با او منصرف شدند چون می دانستند تعداد طرف مقابل زیاد است و آن ها در این درگیری مغلوب خواهند شد.
اما سینا و سبحان دست بردار نبودند و همچنان او را تعقیب می کردند تا این که نیمه های شب هشتم مهر گذشته مطلع شدند که «مهران» در منطقه الهیه کنار دوستانش مشغول گفت و گو است.
آن ها بلافاصله با یکدیگر تماس گرفتند و درحالی که چوب و چاقو و ساطور به همراه داشتند سوار پراید «سینا» شدند و به طرف منزل دوست دخترانشان حرکت کردند. وقتی «یاسمین» و «م» سوار پراید شدند، با سرعت به سمت بولوار اقدسیه به راه افتادند. هنوز خودرو به طور کامل از حرکت باز نایستاده بود که چشم «سبحان» به «مهران» افتاد. او بی درنگ از پراید بیرون پرید و در حالی که چماق را در دست می فشرد به سمت «مهران» حمله ور شد و دو ضربه به پشت او فرود آورد طوری که «مهران» روی زمین افتاد. در همین حال «سینا» نیز چاقو به دست وارد درگیری شد و ضربه ای به سر «مهران» زد که روی زمین می غلتید، با وجود این، آن ها او را رها نکردند. «یاسمین» پشت فرمان نشست و از ترس به همراه «م» (دوست دختر سینا) به چند کوچه پایین تر رفتند ولی درگیری با ورود محمد به ماجرا همچنان ادامه داشت. او نیز لگدی به «مهران» زد که دیگر زخمی شده بود و نمی توانست از روی زمین بلند شود. ضاربان خشمگین وقتی اوضاع را این گونه دیدند، تازه دریافتند که در گرفتن «زهر چشم» زیاده روی کرده اند و هر آن احتمال وقوع حادثه ای تلخ و جبران ناپذیر وجود دارد، به همین دلیل «سبحان» با «یاسمین» تماس گرفت و از او خواست پراید را به محل درگیری بیاورد! ضاربان که نقشه دیگری طرح کرده بودند، پیکر خون آلود و زخمی «مهران» را درون پراید گذاشتند و به طرف بیمارستان طالقانی حرکت کردند. آن ها به کادر درمانی گفتند که این جوان طعمه زورگیران شده است و آن ها او را برای سرقت گوشی مجروح کرده اند!
وقتی کادر درمانی مشغول مداوای «مهران» شدند، سه جوان ضارب به همراه دو دختر از بیمارستان گریختند و هرکدام به منزلشان رفتند. به گزارش خراسان، دقایقی بعد ماجرای این حادثه وحشتناک به پلیس گزارش شد و این پرونده با توجه به اهمیت آن در شعبه 609 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد زیر نظر قاضی «ابراهیمی» مورد رسیدگی ویژه قرار گرفت. با صدور دستورات محرمانه ای از سوی مقام قضایی، تحقیقات گسترده برای ریشه یابی این حادثه تلخ در حالی ادامه یافت که چند روز بعد «مهران» براثر عوارض ناشی از درگیری خونین جان خود را از دست داد و بدین ترتیب پرونده ای جنایی روی میز قاضی شعبه 609 قرار گرفت، اما مقام قضایی در حالی وارد دهلیزهای تاریک این پرونده پیچیده جنایی شد که قتل جوان 22 ساله به دست زورگیران با توجه به چگونگی وقوع حادثه برایش باورپذیر نبود به همین دلیل ادامه تحقیقات را به گروه ورزیده ای از کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی واگذار کرد. به گزارش خراسان، خیلی زود گروه تخصصی کارآگاهان با استفاده از تجربیات و راهنمایی های سرهنگ کارآگاه جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی) به تجزیه و تحلیل های کارشناسی پرداختند و پس از انجام یک سری فعالیت های غیرمحسوس اطلاعاتی به سرنخ هایی از ماجرای دوستی های خیابانی رسیدند که نشان می داد درگیری مرگبار به خاطر زورگیری نبوده بلکه براثر انتقام کور در پی هوسرانی های خیابانی رخ داده است! گزارش خراسان حاکی است، به دنبال رصدهای اطلاعاتی مذکور گروه ویژه کارآگاهان با هدایت مستقیم سرهنگ کارآگاه سلطانیان (رئیس اداره جنایی آگاهی) عملیات های تخصصی و فنی را ادامه دادند تا این که هویت افرادی که مجروح را به بیمارستان رسانده و متواری شده بودند برای کارآگاهان مشخص شد. در این میان ضاربان که به خاطر استرس و نگرانی هرکدام در گوشه ای پنهان شده بودند زیر ذره بین ردیابی های ویژه قرار گرفتند و پلیس حلقه محاصره را تنگ تر کرد تا این که بالاخره «سبحان» بازداشت شد و پرده از راز این جنایت وحشتناک برداشت. به دنبال اعترافات «سبحان: بلافاصله عملیات هماهنگ کارآگاهان با راهنمایی های ارزنده قاضی ابراهیمی وارد مرحله جدیدی شد و طولی نکشید که آن ها سینا، محمد، یاسمین و دیگر عوامل مرتبط با این پرونده جنایی را بازداشت کردند و مورد بازجویی قرار دادند. متهمان این پرونده جنایی ضمن اعتراف به این درگیری مرگبار در پی دوستی های خیابانی هرکدام نقش خود را در این ماجرای وحشتناک شرح دادند. در این میان اما «یاسمین» با اظهار ندامت از رفتارهای گذشته اش گفت: از روزی که در بازداشتگاه هستم با خودم فکر می کنم که نباید کارم به این جا می رسید. من به نصیحت های پدر ومادرم گوش ندادم و در دوستی های خیابانی غرق شدم به گونه ای که ارتباط های نامتعارفم در فضاهای مجازی بالاخره آینده و زندگی ام را نابود کرد. گزارش خراسان حاکی است، تحقیقات بیشتر برای کشف زوایای پنهان این پرونده جنایی با دستورات ویژه مقام قضایی توسط کارآگاه منفرد (افسر پرونده) همچنان ادامه دارد.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

سنوسال شما به روزگاری قد میدهد که مردم سر و تنشان را با گل سرشوی(سرشور)، سفیدآب(روشور) و صابون مراغه میشستند؟ پیش از این که انواع شامپو و لوسیون و روغنهای بهداشتی رنگارنگ توی قفسه حمامها چیده شود، ماده اولیه همه شویندهها که تنوع چندانی هم نداشت، از طبیعت به دست میآمد؛ ترکیبی از چربیهای حیوانی و خاکهای معدنی. پای تکنیک های جدید و روشهای تولید کم دردسرتر که به صنعت شویندهها باز شد، قدیمیهای این بازار کسب و کارشان را عوض کردند و نسلهای بعدشان هم که دیدند آبی از کارگاههای سنتی گرم نمیشود، قید ادامه دادن شغل پدری را زدند. همین است که امروز دیگر کسی برای خریدن یک قالب صابون، سر از راسته صابونپزها درنمیآورد مگر این که آوازه «حاج اکبر برپا» به گوشش رسیده باشد. در یکی از کوچههای قدیمی مشهد که زمانی سرتاسرش کارگاه صابونپزی بود، به دو مغازه برمیخورید که صابون دستساز میفروشند. در یکی از این مغازهها آقای برپا، صابون فروش کهنهکار شهر، دو ساعتی میزبان ما میشود تا از چند و چون کارش سر دربیاوریم.
عکس ها از مهدیس مرادیان
قرار نبود صابونپز بشوم
اکبرآقای 58ساله کودکیاش را در کارگاه صابونپزی پدرش، «حاج محمدابراهیم» میگذراند. همسایه دست چپی و دستراستی، همسایه روبهرویی و تهکوچهای، هر طرف را که نگاه میکرده، اوستا و شاگرد صابونپز میدیده است. او می گوید: «این جا اصلش قلعه «چهنو» بود و چون کارگاه صابونپزی زیاد داشت، به راسته صابونپزها معروف بود. پارک سر کوچه، آنوقتها گودی داشت که تیزاب صابونها را توی آن خالی میکردیم. اداره بیمه و دکان و دستگاهی که امروز این جاست، قبلا همه صابونپزی بود. هنوز که هنوز است روی قبض برقمان مینویسند «کوچه صابونپزها» با این که قدیمیها یکی یکی از دنیا رفتند، درِ کارگاههایشان بسته شد و اسم جدید روی کوچه گذاشتند. من هم آن سالها وردست پدر کار میکردم. البته بیشتر میخواستم کمک حالش باشم و رغبتی به صابونپزی نداشتم. مدتی در تعمیرگاه کار کردم و چند وقتی مینیبوسدار بودم. پدرم که فوت کرد، فکر کردم چراغ کارگاه نباید خاموش شود. فوتوفن صابونپزی را پیش عمویم یادگرفتم، این بار به قصد انجام کار و کمکم ازش خوشم آمد. مشتری که از در کارگاه راضی بیرون میرفت، تشویق میشدم». در این دوره و زمانه که همه جور صابون و شامپویی در سوپرمارکت سر کوچه پیدا میشود، صابونهای دست ساز حاج اکبر هنوز خواهان دارد؟ زوج جوانی سر میرسند، لحن گرم احوالپرسیشان شبیه مشتریهای ثابت است. مرد به جای حاج اکبر، جواب سوالم را میدهد: «صابونهای بازار همه شیمیایی است. وقتی به سرمان میزنیم موهایمان میریزد». چشم میگردانم روی قفسه صابونها؛ بابونه، گشنیز، زردچوبه، زغال، آلوئهورا و سبوس برنج.
از دیوار «فوتی ها»ی کارگاه انرژی میگیرم
نرسیده به قفسه صابونهای زرد و نارنجی و قهوهای، پشت بساط ساده چای که از یک میز فلزی و پیت حلبی درحکم چراغ خوراک پزی تشکیل شده، دیوار بلندی است پوشیده از اعلامیههای ترحیم و عکسهایی که گوشهشان یک نوار سیاه نقش بسته است. آقای برپا ماجرای دیوار مردهها را برایم تعریف میکند: «خیلی سال پیش، وقتی پسر یکی از صابونپزها تصادف کرد و از دنیا رفت، اعلامیه ترحیمش را زدم به دیوار. کمکم هرکس از دوست و آشنا و هم محلهایها فوت میکرد، اسم و عکسش میرفت روی دیوار. یک جور یادبود و بهانهای بود برای مرور خاطرههای کسانی که روزگاری با هم رفتوآمد داشتیم. بعضیها از دیدن این دیوار دلگیر میشوند ولی من ازش فرکانس مثبت میگیرم. انسان را به مرگ نزدیک میکند. میگوید حواست باشد، ممکن است فردا عکس تو برود روی دیوار». عکسها را باید ببینید؛ یکی استاد خط است، یکی معلم موسیقی؛ یکی حلقه گل دور گردنش انداختهاند که یعنی ورزشکار است و آن یکی، معمم و ملبس. آقای برپا میگوید همهرقم آدم بین اینها هست؛ خوب و بد. ازش میخواهم قصه یکی از عکسها را برایم تعریف کند، آن قصهای را که هیچ وقت از یاد نمیبرد و او می گوید: «دو نفر از اینها همزمان با هم فوت کردند. یکیشان همین پتوی کهنه را که آن گوشه افتاده است، میانداخت کف کارگاه و از سر نداری، این جا میخوابید. آن یکی سه تا خانه داشت و کلی مال و اموال دیگر. برای آن رفیقمان که در فقر مطلق مرد، ما همسایهها مراسم ختم گرفتیم. قاری، فقط توانست «بسما...» را بگوید و ختم مجلس را اعلام کند. این وسط همسایهها بودند که به نوبت برایش قرآن میخواندند و اصلا فرصت به قاری نرسید که قرائت کند. آن یکی دوستمان که در اوج ثروت بود، در خانه سالمندان از دنیا رفت و اصلا نفهمیدیم کجا باید برویم برایش فاتحه بخوانیم».
در خیلی از شهرها مشتری دارم
چانه حاج اکبر تازه گرم شده است که مشتری دیگری از راه میرسد. دو پسر جوان آمدهاند دنبال صابون نانوایی. حاج اکبر به صابونهای سفید دم در اشاره میکند و توضیح میدهد: «اسم اینها را ننویسی «صابون» که از فردا مردم میگویند همه نانها صابونی است! اینها در واقع چربی است، مخصوص نانوایی سنگک. سنگکیها سنگکوبی شبیه پارو دارند که توی آن را صابون میمالند و شنها را صابون میزنند. اگر این کار را نکنند، پشت نان از حرارت زیاد شنها میسوزد». یکی از پسرها چانه میزند که همه قالبهای صابون را ببرد و حاج اکبر نگران بقیه مشتریهایی است که میآیند دنبال صابون چربی و باید دست خالی برگردند. پسر میگوید به چند نفر قولش را داده است. ازش میپرسم ماجرا چیست، می گوید: «ما اهل کاشمریم. در مسیرمان به مشهد کلی صابونپزی هست ولی جنس حاج اکبر از همه بهتر است. برای همین هرچند وقت یک بار میآییم این جا و برای خودمان و همکارها صابون میبریم». غیر از چربی نانوایی، صابون زردچوبه از پرفروشترین محصولات کارگاه است. از آقای برپا میپرسم چهرههای معروفی که عکسشان روی دیوار است هم مشتری صابون شما بودهاند که می گوید: «صابون ما به تنشان خورده به هرحال! اگر مشتری نبودند، آمدند این جا و تعارفی دادیم بهشان». برخلاف تصور من که فکر میکنم مشتری صابونهای دست ساز، درنهایت اهل شهرهای اطراف مشهد هستند، آقای برپا میگوید دور و نزدیک ندارد؛ هرجا که آوازه صابونهایش به گوش مردم رسیده باشد، از بیرجند و تهران تا گرگان و زاهدان، مشتری دارد و صابون برایشان میفرستد.
صابون هایم را روی خودم امتحان میکنم
چه رازی، صابونهای دست ساز کارگاه برپا را شهره عام و خاص کرده است؟ روش تولید؟ مواد اولیه؟ فوت کوزهگری؟ آقای برپا مراحل کارش را توضیح میدهد: «اول از همه باید چربی گوسفندی یا گاوی را از کشتارگاه تهیه کنی. چربی، آب و سود سوزآور را میریزی توی کوره و پنج، شش ساعتی زمان میدهی تا بپزد. مایع کمکم به شیره تبدیل میشود. وقتی شروع میکند به ته دیگ بالا دادن، صابون خودش بهت میگوید «پخته شدم». بعد مایع را میریزی توی قالب خانه که فضایی شبیه حوض است. یک روز آن جا میماند و بعد برشش میزنی. فرایند کار و مواد اولیه همه صابونهای دستساز همین است که گفتم. برای صابون های گیاهی، در مرحله ته دیگ بالا دادن، داروها را اضافه میکنیم. زحمت این صابونها زیاد است، پختن یک سری 100، 200تاییشان یک روز کامل زمان میبرد و هر روز فقط مخصوص یک گیاه است». هنوز جواب سوالم را درباره راز محبوبیت صابونهای کارگاه نگرفتهام که ادامه می دهد: «بعد از 20 سال، هنوز وقتی صابون میپزم، اولیاش را خودم باید استفاده کنم که خوب و بدش را بسنجم. بعد خانوادهام امتحانش میکنند. البته آنها بهتر از من کیفیت صابون را تشخیص میدهند. مثل آشپزی که پای دیگ میایستد و آنقدر بوی غذا توی مشامش میپیچد که طعمش را خوب نمیفهمد». پس رازش در مسئولیت پذیری است. اصلا صابون خوب و بد را چطور از هم تشخیص میدهند که می افزاید: «صابون نباید اسید زیادی داشته باشد و گرنه پوست را خشک می کند و نباید خام باشد وگرنه بو میدهد و ذراتش توی سر میماند. صابون خوب، براق و شفاف است».
این کار برای من عشق و هنر است
تاریخچه معاصر سر و تنشویی که با روشور و صابون مراغه شروع شد و به فرمانروایی شویندههای شیمیایی رسید، حالا باز به تولیدات دستساز طبیعی میدان داده است. مدتی است صابونهای دستساز طبیعی طرفدار پیدا کردهاند. در فضای مجازی کسب و کارهایی که صابونهای شیک شبیه کیک و بستنی و شکلات میسازند، کمکم دارد رونق میگیرد. شکل سنتی صابونپزی اما رو به نابودی است. آقای برپا میگوید: «این کار زحمت زیادی دارد و هرکسی سمتش نمیرود. وقتی میروی پای کوره، گاز و بوی صابون ریهات را خراب میکند. دمای کوره آنقدر بالاست که حتی جوراب هایت توی کفش هم خیس عرق میشود. آبگردانی که از مایع صابون پر میکنی، خودش به تنهایی 6، 7 کیلو وزن دارد. دیگر خدا نکند که دستت چرب باشد، هر لحظه ممکن است آبگردان سر بخورد و سر تا پا بسوزی. حتی اگر خیلی مراقب باشی، همان چند قطرهای که موقع جوشیدن مایع روی دستت میافتد، پوستت را میسوزاند و ردش برای همیشه میماند». میپرسم با این سختیها هیچ وقت وسوسه نشدید عطای روشن نگه داشتن چراغ کارگاه را به لقایش ببخشید که توضیح می دهد: «این کار برای من یعنی عشق. روزی که کوره دارم، از صبح شارژم. اصولا کارهای هنری، ارتعاشاتی در روح انسان ایجاد میکند که شبیهش در شغلهای دیگر نیست». حرف هنر که میشود، به کاغذهای خوشنویسی شده روی دیوار اشاره میکنم. حاج اکبر میگوید: «وقت بیکاری،
خط خطیهایی میکنم» و قصه خوشنویس شدنش را برایم تعریف میکند.
ریختن موهایم ربطی
به صابون هایم ندارد!
آقای برپا می گوید:«خیام را خیلی دوست دارم. همیشه دلم میخواست شعرهایش را با خط خوش بنویسم و روی در و دیوار بچسبانم. یک شب زمستان با ماشین از جایی برمیگشتم که دیدم پیرمردی توی سرما دولا شده است. جلوی پایش ترمز کردم. خواهش کرد تا چهارراه برق برسانمش. گفتم عموجان توی سرما کنار خیابان چه کار میکنی؟ گفت برای درس رفته بودم خانه آیتا... فلانی. استاد «موسوی» خطاط بود. برایش تعریف کردم که چقدر دوست دارم خطاطی یاد بگیرم. آدرس خانهمان را پرسید و روز شنبهای آمد سراغم. شب اول گفت یک خط بنویس. نوشتم «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من/ وین حرف معما نه تو خوانی و نه من/ هست در پس پرده گفتوگوی من و تو/ چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من». خیلی زشت نوشتم و استاد شروع کرد به تمرین نقطه دادن. خلاصه از نقطه گذشتیم و حروف را یکی یکی آمدیم جلو تا رسیدیم به حرف «ی». دیگر تابستان شده بود و روی پشتبام میخوابیدم. یک شب که مشق «ی» میکردم، اعصابم خیلی خرد شد. هرچی مینوشتم، خراب از آب درمیآمد. دوات را پرت کردم به طرف دیوار، قلم را شکستم و کاغذها را پاره کردم. روز بعد که استاد خدابیامرز آمد در خانهمان، سپردم که بگویند اکبر خانه نیست. عمویم استاد را دم در دید و ماجرا را برایش تعریف کرد. از بالای بام نگاه میکردم. استاد قلم و کاغذ را از توی کیفش درآورد و نوشت: «فکر را بجنبانید، نه اعصاب را». کلیدها دوباره زده شد و برق آمد. از همان موقع تا الان هر شبی که بیکار باشم، خودنویس را برمیدارم و چیزهایی مینویسم». آقای برپا برای هدیه دادن به دوست و آشنا، نیازی به گشتن توی بازار ندارد؛ چند قالب صابون اعلا یا شعری به خط خوش تحفه میدهد. به شوخی میپرسم کدام یکی از این صابونها را خودتان بیشتر استفاده میکنید. دستی به سر بدون مویش میکشد و با خنده میگوید: «قبل از این که رسما وارد این کار بشوم، موهایم ریخته بود. ارثی است». ساعت از 3 گذشته است. یک ساعت پیش که ما رسیدیم دم کارگاه و از پشت شیشه داخل را دید میزدیم، حاج اکبر داشت برای ناهار میرفت خانه. ذوق و کنجکاویمان را که دید، در کارگاه را باز کرد. صبر کرد تا دور و بر را خوب نگاه کنیم. آن موقع هنوز نمیدانست خبرنگاریم، مشتری هم نبودیم و هیچ دلیلی نداشت خسته و گرسنه بنشیند پای سوالهای ریز و درشت ما اما کاسب کهنهکار قلعه چهنو، مشتی تر از این حرفها بود.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.